سلام دلبند مادر
الان که دارم برات مینویسم هشت ماه و هجده روزه که کنار منی ، که پسر منی ، نفس منی ، عشق منی .
همین الان ی غلت خوردی و از روی تختت سر خوردی روی تخت من و پدرت . این کار همیشگیته مادر ، هر شب اروم اروم خودتو جا میدی کنار من . توی بغل من .
چقدر حرف دارم که برات بگم . چقدر حیف که توی این هشت ماه هر شبش رو باهات حرف نزدم .
چیکار میکنم من توی این دنیای مجازی وقتی با تو حرف نمیزنم ؟ چه بیهوده گذشته این شبهایی که تو خواب بودی و من پی چیزی غیر از تو ...
ما تازه از یه کرونای سخت جون سالم به در بردیم .
متاسفانه توام درگیر شدی مادر ، پسر هشت ماهه ی من :( یک روز و نیم تب داشت و من قد تمام عمر ۲۶ ساله ام توی تب سوختم ، مادر جانم این ۴۰ ساعتی که تو تب داشتی من ۴۰ هزار بار مردم و زنده شدم . دیگه مریض نشو مادر . درد و بلات به جون من . دیگه مریض نشو :(
فدای صدای نفسات . عمرم کف پات ...
خلاصه که خداروشکر تبت قطع شده و من به آرامش رسیدم . ولی خب ی تصمیمای خوبی گرفتم . مثلا اینکه نذر کردم اگه خوب بشی زود دیگه غیبت نکنم . تصمیم گرفتم دیگه موقع غذا خوردن از دستت حرص نخورم که چرا بعد از دو سه تا قاشق غذا خوردن غذا تو میپاشی رو در و دیوار (واقعا این کارو میکنی :دی یه حالتی مثل تف کردن :دی )
تصمیم گرفتم توی روز از تمام لحظاتم که همه شو ام با توام بهترین استفاده رو بکنم . کیف کنم ازت .
هر چند توی این هشت ماه هم همین بوده اما خب واقعا خیلی وقتا حرصم میداد غذا خوردنت پسر .
ولی دیگه حرص نمیخورم از دستت . قول میدم
دیگه غیبت نمیکنم . قول میدم
دیگه اینکه تصمیم دارم هر شب برات بنویسم . بگم که هر شب چقدر بیشتر میخوامت و چقدر عزیز تر شدی برام . عزیزتر میشی برام .
امشب یاد گرفتی دستتو بگیری به مبل و وایسی :))) شیرین عسلم
قوی ترین پسر دنیا تویی ...
تا فردا شب
دوست دارم